✿ Our Little Princess ✿

و تو یه پرنسسی

1394/1/31 13:59
181 بازدید
اشتراک گذاری

برای دوشنبه 24 فروردین 94 وقت ویزیت داشتم و قرار بود جنسیت هم معلوم شه ..

با کلی هیجان پا شدم رفتم ولی منشی دکتر گفتن باید برگردید ، دکتر عمل داره و باید بره

خیلی ناراحت شدم ولی چاره ای نداشتمシンプル のデコメ絵文字

همه منتظر خبر از طرف من بودن ولی بهشون گفتم که نشد .. بله برون عمو احمد هم بود و خیلی بهمون خوش گذشت ..

31 فروردین 94 وقت دوباره گرفته بودم .. دقیقاً یه هفته بعد از تاریخ قبلی و خدا میدونه چه هیجانی داشتم

زن عمو فهمیه هم امروز از دکتر من وقت داشت و رفتیم داخل .. ولی شما پاهای کوچولو تو جمع کرده بودی و نذاشتی خانم دکتر ببینه ، هرکاری هم کردیم پاهاتو باز نکردی  

دکتر بهم گفت برو چیزای شیرین بخور و عصری برو سونو گرافی.. هیچ جایی هم واسه عصر وقت نمیداد ، ولی چون سونوی زن عمو فهیمه موند برای هفته بعد ، به جاش قرار شد من برم سونوگرافی

برگشتیم نهار بخوریم ، من فقط دو سه تیکه سوهان خوردم و رفتیم و یه ساعت معطل شدیم و همش توی سالن این ور اون ور میرفتم .

تا اینکه نوبتم رسید و بازم اون پاهای کوچولوتو جمع کرده بودی توی شکمت و ولی خانوم دکتر ازم خواست سرفه کنم و یکم گذشت تا.....

پاهاتو باز کردی و بهترینننننننن لحظه عمرم بود وقتی که گفت دختـــری

پرنسس زندگی من توی وجودم بود... عشق زندگیم توی وجودم بود

اینم SMS ای که برای همه اونایی که منتظر خبر خوب از طرف من بودن :

یه دختـــــر دارم شـاه نداره

صورتـــــی داره ماه نداره

از خوشگلی تــــا نداره

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)