فقط 4 هفته دیگه ...
سلام به دخترم و سلام به همگـی ❤
این روزا مامان فرزانه خیلی سنگین شده و تنبل
ولی خب در عوض خوشحال تر و عجول تر واسه دیدن دختر نازش ..
توی این یه هفته آماده شدیم واسه جشن سیسمونی ، چهارشنبه وقت ویزیت داشتم ، رفتم دیدم غلغله هستش توی مطب ، دلیلش این بود که مریضای سه شنبه رو چهارشنبه همراه ما ویزیت میکردن ، تازه خانوم دکتر هم مسافرت بودن و به جاش یه دکتر دیگه اومده بود.. بعد از کلی وایستادن یه خانومی جاشو بهم داد ، هم کمر درد داشتم هم سرم گیج می رفت ، از یه خانوم دیگه خواستم جامو نگه داره و رفتم آب گرفتم . ولی گرما و شلوغی مطب حالمو خراب کرده بود .. یه خانوم مهربون دیگه هم دید حالم بده و سرم گیج میره بهم شکلات داد ، خدا خیرش بده ..
دیگه کم آوردم به منشی گفتم یه روز دیگه بهم وقت بده نمیتونم بشینم ، اونم گفت حالا تا الان نشستی بشین.. دوباره بهش گفتم ، آروم گفت الان صدات میکنم . بعدش در کمال ناباوری دیدم اسمم رو بعد از دو نفر صدا زد و خیلی خوشحال شدم و کلی دعاش کردم ..
وزنم 63 شده و تالاپ تولوپ قلب کوچولوت هم حالمو بهتر کرد.. خانوم دکتر جانشین گفت بیشتر به سمت چپم بخوابم.. و قرار ویزیت بعدی شد برای 20 روز دیگه
پنج شنبه هم آماده شدیم و خوشگل کردیم و سیسمونیتو چیدیم ، فقط فامیلای من اومدن ، فامیلای حسین رو به خاطر گرما و دوری مسیر دعوت نکردیم .. تعدادمون کم بود و خودمونی ولی با این حال خوش گذشت ..
جمعه رو عمه طاهره نهار دعوت کرد بود به خاطر ارتقای درجه نظامی همسرش به سرهنگی .. بازم بخاطر طولانی بودن مسیر، حسین نمیخواست بریم . ولی من گفتم حالم خوبه و میتونم برم و خوش گذشت.. انشالله این سری همون مسیر رو سه تایی میریم دختر نازم
از وقتی گوشیمو عوض کردم تنبل تر شدم واسه عکس گذاشتن ، چون سخته باهاش عکسارو بریزی و ویرایش کنی .. حالا خواست قلبی منو تنبلی .. ببینیم کدوم برنده میشه
فقـــــط 4 هفتـــــه تا خدای مهـــربون تو رو به آغوشم بسپاره
پ.ن : چطوره برا عکسای دخترم از اینستاگرام استفاده کنم ؟؟؟