روزای فروردین
فروردین ماه روزای اوج تهوع و بیحالی و بی میلی من بود .. از اینکه نمیتونستم چیزی بخورم
نمیتونستم کاری کنم و همش از بابایی خجالت میکشیدم که توی خونه اینقدر کار میکنه .. همش خدا خدا میکردم زود خوب شم و پاشم به کارای خونه برسم
خدا رو شکـر با گذر روزا حال منم بهتر میشد ..
زمزمه های ازدواج عمو احمـد شروع شده بود و 14 فروردین که خونه مامان بزرگ بودیم رفتن خواستگاری
15 فروردین بارون و تگرگ وحشتناکی نصفه شب شروع شد و منم خیلی ترسیدم .. نشسته بودم و دستم رو شیکمم بود تا تو هم نترسی
یکشنبه 23 فروردین 94 وقت ویزیت داشتم از دکتر تیروئیدم و آزمایش جدیدم رو بردم و شکـر خدا خیلی خوب بود و دکترم ازم تشکر کرد که پیگیر قضیه کم کاری تیروئیدم هستم ..
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی