فقط 7 هفته دیگه ..
سلام به دوستای خوبم که میان یواشکی میخونن و میرن
سلام دخملی ناز و شیطونکم
این مدتی که نبودم همش سرم گرم بود ولی هرچه قدر هم سرگرم باشم بازم لحظه شماری میکنم تا زودی بغلت کنم و بو بکشمت
31 تیر رفتم پیش خانوم دکتر برای چکاپ ، همچنان در حالت بریج هستی دخترم.. خانوم دکتر دستم رو برد و گذاشت روی سرت.. ذلم ضعف رفت برات
61 کیلو شدم ، فشارم هم نرمال بود . قند خونم خوب بود و فقط یه خورده کم خونی داشتم و عفونت ادراری
برای کم خونیم خانوم دکتر گفتن روزی دوتا قرص آهن بخورم و یه قرص 5 روزه هم دادن برای عفونت جزیی که داشتم .
و قرار شد یکماه دیگه دوباره ویزیت شم ..
4 مرداد ماه هم چکاپ تیروئیدم بود که خدا رو شکر مثل همیشه توی رنج نرمال بود و آقای دکتر گفتن فقط تا وقت زایمانت قرص بخور و بعدش دیگه نیاز نیست .. ولی آقای دکتر که وزنم کردن 63 کیلو شده بودم
این روزا خیلی سنگین شدم . صبح ها که پا میشم بدنم ورم داره و به سختی را میرم تا بدنم به حالت عادی برگرده ..بعضی از روزا خیلی شیطونی میکنی و خودتو جمع میکنی و آروم آروم نازت میکنم .. ولی بعضی روزا ناز میکنی و منم حسابی کلافه میشم وقتی حرکاتت کمتره. عادت کردم همیشه شیطونی کنی
وقتی سکسکه میکنی و باهات حرف میزنم ، وقتی صبح با یه تکون کوچیکم که شده جوابمو میدی
همه اینا منو عاشق ترم میکنه
گرمای هوا هم باعث شده فقط توی خونه باشم و زیر کولرو جایی نمیتونم برم .
دیگه هرچی از سیسمونی خوشگلت مونده رو هم میخریم و اتاقت رو انشالله به زودی میچینم .
بابایـــــی مهربونت خیلی هوامونو داره
دیگه چیزی نمونده ناز من ..
فقـــــط 7 هفتـــــه تا خدای مهـــربون تو رو به آغوشم بسپاره